قیصر امین پور شاعری که لبخند را به بچه های این مرز وبوم هدیه می داد، ازاین دنیا رفت، نمی دانم حین رفتن خود تبسمی به لب داشت یا اینکه نگران ازناامیدی وتلخکامی نسل امروز ، کوله بارخاطرات وخطرات را بسته به سوی معشوق شتافت . چه می دانم زود رفت یا ... تحصیل حاصل شد یا.... نمی دانم ...
رفتنش بردوستارانش تسلیت باد.
حاصل تحصیل زبس بی تاب آن زلف پریشانم ، نمی دانم حبابم، موج سرگردان طوفانم؟ نمی دانم حقیقت بود یا دور تسلسل ، حلقه زلفت؟ هزار ویک شب این افسانه می خوانم ، نمی دانم سراسر صرف شد عمرم همه محو نگاه تو...
خسته ام از آرزوها، آرزوهاى شعارى
شوق پرواز مجازى، بالهاى استعارى
لحظه هاى کاغذى را روز و شب تکرار کردن
خاطرات بایگانى، زندگی هاى ادارى
روى میز خالى من، صفحه باز حوادث
در ستون تسلیت ها، نامى از ما یادگارى...